آقاي دکتر شما شاگرد خدا هستيد
اين جمله اي بود که اين افسر با زنشسته نظامي در بدو ورود به اتاقم به زبان جاري کرد( آقاي دکتر شما شاگرد خدا هستيد ) و ادامه داد ، اقاي دکتر دو سال قبل پزشکان مي خواستند دست من را از مچ قطع کنند مي گفتند استخوان شما سياه شده و اگر قطع نکنيم تا شانه شما سياه مي شود ، حتي برايم وقت جراحي نوشتند که هنوز آن کاغذ را دارم ، مردد بودم که چکار کنم ، تا اينکه يکي از دوستان شما را معرفي کرد ، آمدم و براي من شما از روشهای طب سنتی استفاده کردید ، داروي گياهي داديد و غذاي من را عوض کرديد. دست من به طور کامل درمان شد و امروز مدام شما را دعا مي کنم چون دست من را به من هديه کرديد قبلاً آنقدر درد داشتم که خوابم نمي برد اما اکنون مي توانم با اين دست پنجاه کيلو بار حمل کنم، و هيچ دردي ندارم ، من سي سال براي امنيت مردم خدمت کردم اما اگر شما را پيدا نکرده بودم بعد از باز نشستگي دستم را از دست داده بودم